#صدایواژهها#کتابصوتی
اگر بخواهیم کتاب را در یک جمله معرفی کنیم، باید بگوییم: «اعتماد، قصهی بیاعتمادی است.» اثری پرتعلیق و پر فرازونشیب که وقتی به پایان میرسد، مخاطب نمیداند کدامیک از قصههایی که نویسنده در داستان بههم بافته، واقعی است.
دربارهی کتاب
اعتماد، چیزی میان رمان و نمایشنامه است؛ دیالوگمحور است و روایتهایش در قالب شرح صحنه است. قصهی زنی است که برای دیدار با نامزدش، مارتین که در سوربنِ فرانسه معماری میخواند، به پاریس میرود. وقتی به هتل میرسد، تلفن زنگ میخورد و مردی که خودش را لئون معرفی میکند، طی تماسی به زن میفهماند موضوعْ چیز دیگری است.
قصه در بحبوحهی جنگ جهانی دوم و حملهی هیتلر به لهستان میگذرد. بهطور دقیقتر، صبح همان روزی که زن به فرانسه میآید، هیتلر به لهستان حمله میکند.
به گفتهی لئون، مارتین در پوشش تحصیل، به کشورهای مختلف سفر میکرده و فعالیت سیاسی انجام میداده. روزی عکس نامزدش را به لئون نشان میدهد و لئون زنی را میبیند که بیستوپنج سال است او را میشناسد... بیستوپنج سال در رویا؛ البته این فقط یکی از چند روایتی است که نویسنده از یک رویداد واحد تعریف میکند!
コメント